کد مطلب:315323 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

پزشک بی نظیر
2- آقای مصطفی سراوی كرامتی را برای ما این گونه نقل كرد:

من ساكن منطقه ی نزدیك كربلا بودم. منطقه ی ما حدود 2 كیلومتری كربلا بود. سال 1991 میلادی در ایام بمباران نیروهای مخالف توسط آمریكا بسیاری از مردم بغداد به جنوب عراق پناه آوردند.

یك خانواده ی مسیحی به همسایگی ما آمد، ما به طور تدریجی با آنها آشنا شدیم، جالب توجه این كه آنها دوستی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را در دل داشتند. روزی از او از علت علاقه ی بی نظیرش به حضرت اباالفضل علیه السلام پرسیدم.

مادرش در پاسخ چنین گفت: برادر شوهری جوان دارم كه در آمریكا زندگی می كرد. او به بیماری سرطان مبتلا شده بود، پس از مراجعه به پزشكان متعددی در كشورهای مختلف، هیچ گونه نتیجه ای نگرفت، مگر این كه به او گفتند: پایان



[ صفحه 613]



عمرت می باشد.

تمام درها بر او بسته شده بود، من برای او بسیار غمگین شدم. وقتی این خبر را شنیدم یك مرتبه فكری درباره ی او نمودم كه ما باب الحوائج داریم، هیچ مشكل و گرفتاری سخت و پیچیده ای نبود مگر این كه حاجتمان را گرفتیم، امروز كجا برویم؟

فوری برخاستم و به وسیله ی تلفن با او تماس گرفتم، با ایمان و یقین به این كه حضرت عباس علیه السلام ما را در این گرفتاری كمك می كند، به او گفتم: پزشكی پیدا كرده ام كه مانند ندارد و آن حضرت عباس علیه السلام فرزند امیرالمؤمنین علیهماالسلام است، همان كسی كه یار و برادر امام حسین علیه السلام بود و در حماسه ی كربلا جوان مردی ها نمود و هیچ كس از در او ناامید برنگشت.

آنگاه برخی از ویژگیهای حضرت عباس علیه السلام را به او بازگو كرده و گفتم: هر چه سریع تر، خود را به كربلا برسان با هم نزد حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برویم و شفای خود را بگیر.

متأسفانه سخن مرا نپذیرفت و گفت: نه، گویا به تمسخر گرفت و یقین به عظمت حضرت عباس علیه السلام نكرد.

آن خانم گوید: به او گفتم: خودم به نیابت از شما به زیارت حضرت عباس علیه السلام می روم و از آن بزرگوار می خواهم كه تو را از این مرض سخت شفا دهد و عظمت و بزرگواری آن حضرت را برای تو ثابت می كنم.

آن زن ادامه داد: روز بعد به كربلا رفتم، با دلی شكسته، ولی لبریز از آرزو، وارد حرم مطهر شدم، و با گریه التماس نمودم كه این بلا و ناراحتی برطرف گردد. از زیارت، دعا و توسل امیدوار بودم و یقین نمودم كه مراد خودم را گرفتم.

كمتر از یك هفته نگذشته بود كه همان بیمار از آمریكا تماس گرفت و گفت:



[ صفحه 614]



مهم ترین پزشك متخصص آمریكا با من تماس گرفت كه آزمایشهای پزشكی را مجددا انجام دهم و با آزمایش قبلی، مقایسه كند، تا نظریه خود اظهار نماید.

من همه را حاضر نمودم و هر چه خواست آماده كردم. پزشك مذكور بررسی كرد، وقتی از اتاق آزمایش بیرون آمد، شگفت زده شده، گفت: بررسی ها نشان می دهد كه بیماری تو برطرف شده، چه شده؟

من كمی تأمل نمودم، یادم آمد از آنچه گذشت. به آن پزشك گفتم: یكی از خویشانم در عراق است. او به سوی قبر یكی از بندگان خدا كه به او عظمت و شكوه داد، رفته، مرقدش شفابخش بیماران است، نامش عباس بن علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد به او متوسل شده و شفای مرا گرفته است.

آن جوان فوری از آمریكا برای زیارت حضرت عباس علیه السلام به عراق می آید و از الطاف آن حضرت تشكر می نماید و از مسیحیت دست برداشته و شیعه می شود و از دوستان و علاقمندان حضرت عباس علیه السلام می گردد. [1] .


[1] اعجب القصص از ص 86 الي 89.